فان پاتوق
پاتوقی برای همه با هر سلیقه ای ...
| ||
|
خواندنی در مورد اولین خبرنگار زن در تاریخ ایران+عکس
به گزارش ایران ناز برخی محققان مطبوعاتی معتقدند که عزت ملکخانم یا همان اشرفالسلطنه نخستین زن مطبوعاتی تاریخ ایران است.
سید فرید قاسمی، پژوهشگر تاریخ مطبوعات ایران در کتاب مطبوعات ایرانی خود درباره این زن سخن میگوید و او را اولین روزنامهنگار زن ایران مینامد: «اولین زن مطبوعات ایران عزت ملکخانم دختر امامقلی میرزای عماد الدوله دولتشاهی است که در سال ۱۲۸۸ه.ق به عقد محمد حسن خان صنیع الدوله (اعتماد السلطنه) درآمد و از سال۱۳۰۶ ملقب به اشرف السلطنه شد. همسر اشرف السلطنه در دوران ۲۵ سال زندگی مشترک با او عهده دار امور مطبوعاتی بود و ۹ نشریه انتشارداد و نامش به عنوان نخستین وزیر انطباعات در تاریخ به ثبت رسید، در این مدت اشرف السلطنه صمیمانه با او همکاری کرد و حتی بیشتر آنچه که به عنوان روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه بر جای مانده است ،تقریر اعتماد السلطنه و تحریر اشرف السلطنه است و دور نیست که آثار دیگری نیز تحریر او باشد.»
نقش این زن همچنین در تاریخ عکاسی ایران انکارناپذیر است و او را به عنوان اولین عکاس زن ایران هم میشناسند. اعتمادالسلطنه همسر او در کتاب خود، روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه که شامل وقایع چهل سال زندگی پر ماجرای وی در دربار ناصرالدین شاه است، بارها به عکاسی وی اشاره کرده است. شرح روشنگری را نیز یکی از بستگان اشرف السلطنه در مقدمه چاپهای بعدی این کتاب در معرفی اشرف السلطنه و فعالیتهای او از جمله عکاسی نوشته است.
دیگر محققان ایرانی معمولا از بی بی خانم استرآبادی به عنوان یکی از نخستین زنان روزنامه نگار ایرانی یاد میکنند اما معمولا به اشرف السلطنه اشارهای نمیکنند. بی بی خانم در زمان مشروطه در روزنامههای حبلالمتین، تمدن و نشریه مجلس مقاله مینوشت. اگر روزنامههای مشروطه را بررسی کنیم با نام «بی بی» زیر مقاله ها روبهرو میشویم که همان «بیبی خانم استرآبادی» است. از بی بی خانم استر آبادی مطالب زیادی در دست نیست و چند مطلب به جامانده از او بیشتر بر آموزش دختران تمرکز دارد. درباره زندگی شخصی اشرف السلطنه که برخی محققان او را نخستین روزنامه نگار زن ایران میدانند اینگونه مینویسند: «وی در زمان حکمرانی پدرش در کرمانشاهان متولد شد و در جوانی به اعتمادالسلطنه که در آن هنگام میرزاحسن خان پیشخدمت شاه بود شوهر کرده و به تهران آمد. چون اولاد نداشت عمر خود را بیشتر به مطالعه کتب میگذرانید. به تاریخ و طب خیلی مایل بود. به علت زندگی با اعتمادالسلطنه از سیاست دربار ایران و اتفاقات مملکت و روابط با خارجه خوب مطلع بود. در هنرهای زنانه و کارهای خانه از طباخی و خیاطی و غیره استاد و صاحب سلیقه بود. در حرمخانه ناصرالدین شاه و در خدمت شاه رفتاری تا حدی گستاخانه داشت. زبان فرانسه را قدری نزد شوهرش آموخته بود به سفر میل نداشت. به ساز و آواز مطلقاً مایل نبود ولی شطرنج و نرد را خوب بازی میکرد. عکسهای قشنگ برمیداشت. عکاسی را نزد مرحوم شاهزاده سلطان محمد میرزا والد کمترین [یُمنالدوله] آموخته بود. دو مرتبه به عتبات عالیات مشرف گردیده، در اواخر عمر از راه اسلامبول به مکه معظمه مشرف شد و جمعی را همراه برده و قریب دو هزار تومان خرج کرد.» این زن که پس از ۲۵ سال دوشادوش شوهرش گرداننده مطبوعات عهد ناصری بود در سال ۱۳۱۳ به علت فوت شوهرش از تهران رفت او همه املاک شوهرش به جز کتابهای خطی اعتماد السلطنه در تهران را فروخت و راهی مشهد شد. او این کتابها را به کتابخانه آستان قدس رضوی اهدا کرد و به عقد حاج سید حسین نایب التولیه آستان قدس رضوی درآمد چندی نیز با او زندگی کرد و آنگونه که مورخان میگویند درسن ۵۳ سالگی ازدنیا رفت. موضوعات مرتبط: ، ، ، [ سه شنبه 9 اسفند 1390
] [ 18:31 ] [ احسان اشرفی ] [ سه شنبه 9 اسفند 1390
] [ 17:53 ] [ ] شب قبل از امتحان در خوابگاه دختران و پسران! (طنز)
خوابـگاه دخــتـران ( شب )
سکـانس اول : (دخــتر «شبنم» نامی با چـند کتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش «لالـه» می شود و او را در حــال گریه می بیــنـد.) شبنم :ِ وا!... خاک بـرسرم! چــرا داری مثــل ابـر بهـار گریـه می کـنی؟! لالـه : خـدا منـو می کشـت این روزو نـمی دیدم. (همچـنان به گریـه ی خود ادامــه می دهـد.) شبنم : بگـو ببـینم چی شـده؟ لالـه : چی می خواســتی بشـه؟ امروز نـتیجه ی امتـحان <آناتومی!!!> رو زدن تــو بُــرد. منــی که از 6 مـاه قبـلش کتابامـو خورده بــودم، مـنی که بـه امیـد 20 سر جلـسه ی امتحــان نشـسته بودم، دیــدم نمــره ام شـده 19!!!!!! ( بر شـدت گریه افزوده می شــود) شبنم : (او را در آغــوش می کشـد) عزیـزم... گـریه نـکن. می فهـممت. درد بـزرگیــه! (بغـض شبنم نیز می ترکـد) بهتـره دیگـه غصه نخـوری و خودتـو برای امتحـان فـردا آمـاده کنـی. درس سخت و حجیــمیـه. می دونی کـه؟ لالـه : (اشک هایش را آرام آرام پـاک می کنـــد) آره. می دونـم! امـا من اونقــدر سـر ماجـرای امـروز دلم خـون بـود و فقط تونـستم 8 دور بخـونم! می فهـمی شبنم؟فقط 8 دور... (دوبـاره صـدای گریـه اش بلـند می شود) حالا چه جــوری سرمـو جلوی نـازی و دوستـاش بلـند کنـم؟!! شبنم : عزیزم... دیگــه گریه نکن. من و شهــره هم فقط 7 - 8 دور تـونســتیم بخـونیم! ببـین! از بـس گریه کردی ریـمل چشمــای قشـنگ پاک شـد! گریـه نکن دیـگه. فکـر کردن به ایـن مســائل کـه می دونـم سخــته، فایده ای نـداره و مشــکلـی رو حـل نـمی کنـه. لالـه : نـمی دونـم. چـرا چنـد روزیـه که مثـل قدیم دلـم به درس نـمیره. مثـلاً امـروز صبــح، ساعـت 5/7 بیـدار شـدم. باورت مـیشه؟! (در همیــن حال، صـدای جیــغ و شیـون از واحـد مجـاور به گوش می رسـد. اسـترس عظیـمی وجـودِ شبنم و لالـه را در بر می گیــرد! دخـتری به نـام «فرشــته» با اضـطراب وارد اتـاق می شـود.) شبنم : چی شـده فرشــتـه؟! فرشــته : (با دلهــره) کمـک کنیـد... نـازی داشت واسـه بیــستمـین بـار کتــابشـو می خـوند که یـه دفعــه از حـال رفت! شبنم : لابــد به خـودش خیلی سخــت گرفته. فرشــته : خب، منــم 19 بـار خونـدم. این طـوری نـشدم! زود باشیــد، ببـریـمش دکتــر. (و تمــام ساکنـین آن واحـد، سراسیـمه برای یاری «نــازی» از اتـاق خارج می شـونـد. چـراغ ها خامـوش می شود.) خوابــگاه پســران (شـب)
مهـدی : اصلا حواسم نبود.توپ تانک فشفشه..... .!!! موضوعات مرتبط: ، ، ، [ سه شنبه 9 اسفند 1390
] [ 17:51 ] [ ] تفاوت خنده دار عروسی رفتن دخترها و پسرها (طنز)
عروسی رفتن دختر خانم ها
دو، سه هفته قبل از عروسی، دغدغه خاطرش اینه که: من چی بپوشم؟! توی این مدت هر روز یا دو روز یه بار «پرو» لباس داره… ممکنه به نتایجی برسه یا نرسه! آخر سر هم می ره لباس می خره! بعد از اینکه لباس مورد نظر رو انتخاب کرد… حالا متناسب رنگ لباس، آرایش صورتش رو تعیین می کنه… اگر هم توی این مدت قبل از مهمونی، چیزی از لوازم آرایش کم داره رو تهیه می کنه… حتی مدل مویی که اون روز می خواد داشته باشه رو تعیین می کنه… البته سعی می کنه با رژیم غذایی سفت و سخت تناسب اندامش حفظ بکنه… یه رژیمی هم برای پوست اش می گیره…! مثل پرهیز از خوردن غذاهای گرم! ماسک های زیادی هم می زاره، از شیر و تخم مرغ و هویج و خیار و توت فرنگی و گوجه فرنگی (اینا دستور غذا نیستا!) گرفته تا لیموترش خوب، روز موعد فرا می رسه! ساعت 8 صبح از خواب بیدار می شه (انگار که یه قرار مهم داره) بعد از خوردن صبحانه، می پره تو حموم… بالاخره ساعت 10 تا 10:30 می یاد بیرون… (البته ممکنه یه بار هم تو حموم ماسک بزاره… که تا ساعت 11 در حمام تشریف دره!) بعد از ناهار…! لباس می پوشه می ره آرایشگاه، چون چند روز قبلش زنگ زده و وقت آرایشگاه گرفته برای ساعت 1:30 بعدازظهر… توی آرایشگاه کلی نظرخواهی می کنه از اینو اون که چی کار بهترتره، هرچی هم ژورنال زیبایی هست رو می گرده آخر سر هم خود آرایشگر به داد طرف می رسه و یه مدل بهش پیشنهاد می کنه و اونم قبول می کنه!! ساعت 3 می رسه خونه… بعد از پوشیدن لباس که خیلی محتاطانه صورت می گیره (که مدل موهاش خراب نشه) یه عکس یادگاری می گیره که بعدا به نامزد آینده اش نشون بده!! ساعت 8 عروسی شروع می شه… یه جوری راه می افته که نیم ساعت زودتر اونجا باشه!! عروسی رفتن آقا پسرها اگر دو، سه هفته قبل بهشون بگی یا دو، سه ساعت قبل هیچ فرقی نمی کنه!! روز عروسی، ساعت 12 ظهر از خواب بیدار می شه… خیلی خونسرد و ریلکس! صبحانه خورده و تمام برنامه های تلویزیون رو می بینه! ساعت 6 بعدازظهر، اون هم حتما با تغییر جو خونه که همه دارن حاضر می شن یادش می افته که بعله.. عروسی دعوتیم…! بعد از خبردارشدن انگار که برق گرفته باشتش…! می پره تو حموم… توی حموم از هولش، صورتشم می بره…! (بستگی به عمق بریدن داره، ممکنه مجبور بشه با همون چسب زخم بره عروسی!) صورتش رو اصلاح کرده، نکرده (نصف بیشتر موهارو تو صورتش جا می زاره!!) از حموم می یاد بیرون… ساعت 6:30 بعد از ظهره… هنوز تصمیم نگرفته چه تیپی بزنه،رسمی باشه یا اسپرت…! تازه یادش می افته که پیرهنش رو که الان خیلی به اون شلوارش می یابد اتو نکرده! شلوارشم که نگاه می کنه می بینه چند روز پیش درزش پاره شده بوده و یادش رفته بوده که بگه بدوزن..!! کلی فحش و بده و بیراه به همه می ده که چرا بهش اهمیت نمی دن و پیراهنش که توی کمد لباساش بوده رو پیدا نکردن و اتو نکردن و چرا از علم غیبشون استفاده نکردن که بدونن شلوارش نیاز به دوختن داره…! خلاصه… بالاخره یه لباس مناسب با کلی هول هول کردن پیدا می کنند و می پوشه (البته اگر نیاز بود که حتما به کمد لباس پدر و برادر هم دستبرد می زنه!!) ساعت 8 شب عروسی شروع می شه، ساعت 9:30 شب به شام عروسی می رسه..! البته اگر از عجله زیادش، توی راه تصادف نکرده باشه دیرتر از این به عروسی نمی رسه موضوعات مرتبط: ، ، ، [ سه شنبه 9 اسفند 1390
] [ 17:49 ] [ ] باشگاه فوتبال به جای حقوق به بازیکنان موتورسیكلت داد
آتی نیوز: یكی از باشگاههای لیگ برتری كه مدام برای گرفتن پول از بیت المال با مسئولان دولتی چانه زنی میكند در اقدامی عجیب در طلب شماری از كارمندانش كه یك فصل حقوق از باشگاه طلبكار بودند به برخی از نهادها نامه نگاری كرده تا چند دستگاه موتور بگیرد.
این باشگاه از كارمندانش خواسته است به جای دریافت حقوق بروند و موتورسیكلتها را تحویل بگیرند و با فروش آن حقوقهای معوقه خود را بگیرند و طلبشان را صاف كنند. کارمندان نیز اکنون با دو گزینه عجیب مواجه هستند، یا دنبال حق و حقوق خود از مسئولان باشگاه بدوند که معلوم نیست چه نتیجه ای دارد و یا اینکه دنبال سند و پلاک موتورهای تحمیلی بگردند. حتما می شود حدس زد این باشگاه هم در نام خود عنوان "فرهنگی ورزشی" را یدک می کشد یا نه؟ موضوعات مرتبط: ، ، ، [ سه شنبه 9 اسفند 1390
] [ 17:46 ] [ ] [ سه شنبه 9 اسفند 1390
] [ 17:44 ] [ ] مارها اغلب موجودات زهر آلود و کشنده ای هستند که برخی ازآنها ظاهری رنگارنگ، جذاب و فریبنده دارند.
مهر: مارها اغلب موجودات زهر آلود و کشنده ای هستند که برخی ازآنها ظاهری رنگارنگ، جذاب و فریبنده دارند.
موضوعات مرتبط: ، ، ، [ دو شنبه 8 اسفند 1390
] [ 9:6 ] [ احسان اشرفی ] |